به گزارش قدس آنلاین، برای اغلب سینما دوستان نام هادی مقدمدوست ،یادآور همکاریهای به یاد ماندنیاش با حمید نعمت الله در نگارش فیلمنامههای آثاری چون « بیپولی» و سریال « وضعیت سفید» است. برای او که اولین قدمهای حرفهایاش در سینما را با نگارش فیلمنامههای نسبتا موفقی آغاز کرده بود ، تغییر رویکرد و چرخش او برای نشستن بر صندلی کارگردانی، استعدادی چون او را به سمت ساخت آثاری چون « هیهات » ، « سر به مهر » و سریال تلویزیونی « سرباز » کشاند، که خروجی نهاییاش نتوانست نام او را به اندازه شهرت و محبوبیتی که برای نگارش فیلمنامه به دست آورده بود ، بر سر زبانها بیندازد.
ساخته آخر او به نام « عطرآلود» که این بار با تکیه بر متن و فیلمنامهای نوشته حسین حسنی ( که پیشتر نام او را بعنوان همکار فیلمنامه نویس در تیتراژ فیلمهایی چون مرد بازنده و درخت گردو و سریال سر دلبران دیده بودیم ) به جشنواره فیم فجر راه پیدا کرده است، گرچه میکوشد همان عناصر مورد علاقه فیلمساز در رابطه با رویکرد معنوی به کار و زندگی را از خلال رابطه یک زن و شوهر جوان و دست و پنجه نرم کردن آنان با مسائل و مشکلات اقتصادی بازتاب دهد، اما ساختار ناقص فیلمنامه و ناتوانی نویسنده در دراماتیزه کردن حوادث و رویدادهایی که قرار است مخاطب را به نتیجهگیری انتهایی اثر سوق دهند، مانع از آن شده که عطرآلود علیرغم زیباییهای بصری چشمگیرش ، بتواند جایگاهی ماندگار در ذهن تماشاگر پیدا کند.
تکیه بیش از حد نویسنده بر عنصر « تصادف» و بکارگیری ایدههای نخنما و کلیشه شدهای که در بستر درام، گاه غیر منطقی نیز به نظر میرسند، مخاطب را به این سوال اساسی میرساند که چرا هادی مقدمدوست که خودش از مهمترین فیلمنامهنویسان سالهای اخیر است در کارگردانی عطرآلود، به سادگی از حفرههای موجود در متن عبور کرده و حتی اقدامی هم برای بازنویسی آن نکرده است؟
آشنایی تصادفی کاراکتر زن و مرد فیلم( مصطفی زمانی و هدی زین العابدین) که از خرابی ماشین در یک جاده شروع شده و بی هیچ مقدمهای تبدیل به عشق و ازدواج میشود، نشان از تسلط بی چون و چرای تفکری میدهد که مناسبات فیلمفارسی و بی اعتنایی ذاتی به اصول داستانگویی دراماتیک را همواره سر لوحه خود قرار داده و با دوری گزیدن از روابط علت و معلولی میان کاراکترها، تماشاگر را به نوعی حس و حال درونی شخصیتها حواله میدهد که اتفاقا در بازنمایی همان احساس درونی نیز ناتوان به نظر میرسد.
حسین حسنی( فیلمنامه نویس) بی اعتنا به اصول داستانپردازی دراماتیک، تمام نقاط عطف و رویدادهای تعیین کنندهای که قرار است مسیر داستان فیلم و سرنوشت کاراکترها را عوض کنند ، بر پایه تصادف و حوادث ناگهانی چیده و با تصور اشتباهی که از عنصر غافلگیری در درامپردازی داشته است، تماشاگر را در مواجهه با اثر دچار کسالت و سردرگمی میکند. بعد از آشنایی تصادفی زن ومرد که منجر به ازدواج زودهنگام آنها میشود، دوباره عنصر تصادف به کمک نویسنده میآید تا با طراحی صحنهای از ترمز ناگهانی ماشین در کوچه باریک که منجر به شکستن دست زن میشود، شخصیت مرد به ناگهان و به شکل غیر قابل توضیحی متحول شده و قرصهایی که خریداری کرده است را بر زمین ریخته و از تصمیم خود پشیمان شود!!
کمی بعد در مواجهه با مرد سرمایهگذاری که قرار است گشایشی مالی در زندگی کاراکتر اصلی بوجود آورد، دوباره نبوغ نویسنده گل کرده و با تاثیرپذیری از سریالهای ترکیهای ، او را به ناگهان دچار عارضه قلبی کرده و روانه بیمارستان میکند تا مسئولیت هزینههای درمانی او هم به دوش کاراکتر اصلی بیفتد!! به نظر میرسد درام پردازی با تکیه بر اتفاقاتی خلق الساعه و ناگهانی که هیچ پیش فرضی هم برای آنها وجود ندارد، مهمترین رویکرد نویسنده ما برای طراحی یک داستان امروزی بوده است.
بگذریم از اینکه خیلی تصادفی ماشین کاراکتر اصلی در جاده خراب میشود و خیلی تصادفی او در کیفش یک ویدئو پروجکشن پرتابل دارد تا بتواند در هنگام انتظار برای تبادل طلاها، تصویر یک ویدئو را روی خرابههای دیوار بیندازد تا از این طریق بتواند شاعرانگی مورد نظر نویسنده را مورد تاکید قرار دهد.
ایده رجعت به گذشته و یادآوری دوران کودکی و نوجوانی( که نمونه درخشانش را سالها پیش در فیلم درخت گلابی ساخته داریوش مهرجویی دیده بودیم) اگر چه به خودی خود محل مناسبی برای شکلگیری مولفهها و عناصر روانکاوانه به شمار میآید اما در اینجا نیز ضعف فیلمنامه و پرهیز نویسنده از ترسیم فضایی که مبتنی بر نوعی کشف و شهود درونی پسر از رابطهاش با اشیا و طبیعت باشد، تمام تلاش کارگردان برای ارائه تصویری چشمنواز و رویایی از محل زندگی پسر را به هدر داده است.
واقعیت این است که رابطه میان علی و عطر ، رابطه میان او و طبیعت، علاقه او به شعر و شاعری ( که منجر به چاپ کتاب شعر او به نام " همه آنچه با دماغ میبینی" شده است) و فعالیت دوران گذشته و حالش در بازار طلا در سایه شخصیت پردازی ناقص نویسنده برای تماشاگر مبهم و غیر قابل لمس به نظر میرسد.مشخص نیست برای استعدادی چون او که رایحه مسحورکننده عطرش را از دریچه کولر به مشام مدیر شرکت عطرسازی میرساند و قادر است در طول یک سمینار با حضور دختری نابینا، عطری را به سرعت بسازد که همه را تحت تاثیر قرار دهد، چرا باید برای عقد قرارداد همکاری با شرکت برگزار کننده سمینار، خودش را به آسمان و زمین بزند و در نهایت جواب منفی بشنود؟ مگر یک شرکت تولید عطر، دیگر باید منتظر ظهور چه استعدادی باشد که به شکل غیرمنطقی از عقد قرارداد طفره میرود؟
احتمالا جواب فیلمنامهنویس میتواند این باشد که : برای ما مهم نیست که وقایع چقدر منطقی به نظر برسند ( همانند تاکیدی که روی پایین آمدن نرخ طلا، آن هم در این دوره و زمانه کرده است و یکی از مهمترین نقاط عطف درامش را هم بر اساس سقوط قیمت طلا پایهریزی کرده است ) برای ما نمایش اغراقآمیز اشک و آه و التماسهای پسر درجهت رسیدن به یک ملودرام شبه هندی است که مهم بوده است.حتی ایدههای سینمایی و جذابی همچون ثبت لحظات و اوقات روزمره بوسیله دوربین موبایل و یا نمایش نور و سایه در کنار یک ویدئو پروجکشن خانگی که موفق میشود لحظات شاعرانه و زیبایی را از لحاظ بصری به بیینده ارائه کند ، در سایه فقر فیلمنامهای که بتواند چنین عناصری را به یک کلیت دراماتیک و تاثیرگذار در متن اثر تبدیل کند، صرفا به یکسری قابهای زیبا و چشمنواز تقلیل پیدا کرده است.( به یاد بیاورید که لوک بسون در فیلم معروف لئون: حرفهای، چگونه یک گلدان ساده را تبدیل به شیئی تاثیرگذار میکند تا همپای با کاراکترهای اصلی ، بار دراماتیک اثر را بر دوش بکشد)
اما در این میان نورپردازی و تصویربرداری تحسین برانگیز« روزبه رایگا» که توانسته خودش را بعنوان یکی از قابل اعتناترین مدیران فیلمبرداری در سینمای ایران مطرح کند یکی از نقاط قوت فیلم عطرآلود است که در سایه جلوههای ویژه بصری فیلم توانستهاند تسلط تکنیکی و دانش بالای تکنسینهای سینمای امروز ایران را در حد استانداردهای جهانی به رخ تماشاگر بکشند. تکنیکی که در سایه یک متن مناسب میتوانست عطرآلود را به یکی از ماندگارترین آثار سینمای ایران بدل کند.
نظر شما